- دخل کردن
- عایدی آوردن، فایده دادن، عایدی داشتن
معنی دخل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در کاری خلل وارد آوردن کار شکنی کردن
سپوختن خلانیدن نشاختن اندر کردن
سپوختن گاییدن
ترابردن
تخصیص
فرا گرفتن فرا ستدن، دریافتن، برداشت کردن گرفتن ستدن یافتن دریافت کردن، فرا گرفتن درک کردن، یا اخذ کردن از... برداشت کردن از
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
درآغوش گرفتن: (بچه را بغل کرد)
تقسیم کردن، توزیع
یا دست کردن و پیش کردن وا داشتن کسی را بکاری
گنجاندن جا دادن گنجانیدن و نوشتن مطلبی در کتاب رساله و مانند آن
دریافتن، فهمیدن
آشکار شدن فاش گردیدن: عاقبت مطلب درز کرد
احساس دردی در عضوی از اعضای بدن، پایم درد میکند
فروختن جنس اولین بار در هر روز نخستین بار پول گرفتن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
درخواست کردن از درگاه خداوند متعال
نزومانیدن نمیدن
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
پس زدن، پس راندن، پس دادن ریستن، وازدن راندن پس زدن:) دشمن را دفع کرد، (دور کردن، مخالفت کردن منع کردن (دفع)، بیرون کردن (فضولات) :) هر چه خورده بود دفع کرد (، موجب دفع برطرف کننده:) ای باد از آن باده نسیمی بمن آور کان بوی شفا بخش بود دفع خمارم (حافظ)
گوراندن، خاکسپاری
پی بردن، دریافتن
آفرینش
برکنار کردن
شاشیدن گمیز ریختن چامیدن شاشیدن ادرار کردن گمیز انداختن
بخشیدن بخشش کردن بخشش کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
بفاصله ای بعید فرستادن
شکم نرفتن سخت شدن فضول در معده و اجابت نکردن آن با درد شکم
جنگ کردن منازعه کردن، مباحثه کردن
خبر دروغ اختراع کردن، چیزی ساختگی و نا اصل
شادمانی کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن